میگویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر به زرگری نشسته
دیگری برای اینکه از وسوسه نفس شیطانی در امان بماند
از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.
روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر میرفتند،
برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار میدهد
تا در شهر به برادرش برساند.
منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که
غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.
چون قافله سالار به شهر و بازار محل کسب برادر میرسد و
امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان میکند و
در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و
به قافله سالار میدهد تا آن را در جواب به برادرش بدهد.
چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی بیند
عزم دیدارش کرده و به شهر و دکان وی میرود.
در گوشه دکان چشم به برادر داشت و
دید که برادر زرگرش بازوبندی از طلا را
روی بازوی زنی امتحان میکند،
دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان
و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و
از سقف دکان به زمین میریزد.
چون زرگر این را می بیند میگوید:
ای برادر اگر به دکان نشستی و هنگام کسب و کار و
دیدن ن و لمس آنان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی،
وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس،و در معرض گناه نبودن، همه زاهد هستند.
چقدر این حکایت برا بعضی مدعیان زهد و ایمان امروز آشناست.
*****************************************
https://telegram.me/eshgekhodayi
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید،
که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و
برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ بده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛
برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند،
آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگرد گفت: خوب راستش نه…!
نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟
آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها،
برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ،
گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند،
مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری.
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، بندگی را از تو با عمل میخواهد
خدا از تو حرکت، رشد، عشق و اخلاص،
و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد
اینها ماموریت تو در دنیاست که تو را تربیت میکند و
به کمال می رساند و وارد یک زندگی ابدی در بهشت می کند.
ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را برای زمانی انتخاب کن که
نتوانی برایش بندگی کنی و
راهت را اشتباه رفته باشی و
درخواست کنی که کمک کند به بهترین حالت به مسیر عمل برگردی
https://telegram.me/eshgekhodayi
و باز هم داستانی که این تک بیت شعر را به زیبایی معنی می کند
با خدا باش و پادشاهی کن
حضرت موسی (ع) از کنار باغی می گذشتند که مرد جوانی از ایشان برای خوردن سیب به باغ دعوت کردند. حضرت وارد باغ شدند و از عظمت و وسعت و نعمتهای باغ در حیرت فرو رفتند.
حضرت موسی از چگونگی دست یافتن به این باغ سوال کرد. آن جوان گفت: من زمان مرگ پدرم چیزی نداشتم و پدرم انسان نیکوکار و اهل بخشش بود. زمانی که از دنیا می رفت به من گفت:
پسرم من درست است مال دنیای زیادی از خود باقی نمیگذارم
ولی خدای بزرگی دارم که تو را به او و امید و کرمش میسپارم.
پدرم از دنیا رفت در حالی که از او به من فقط 5 سکه طلا ارث رسیده بود.
با این 5 سکه در بازار میرفتم ، مرد ثروتمندی را دیدم که از مرد فقیری باغی خریده بود که چشمه آن خشک شده بود و ثروتمند به زور میخواست باغ را پس بدهد ولی فقیر نداشت. باغ را به 20 سکه خریده بود ولی به 5 سکه پس میداد که فقیر هیچ در بساط نداشت.
جلو رفتم و 5 سکه دادم و خریدم تا آبروی آن مرد فقیر را حفظ کنم.
همه مرا مسخره کردند و گفتند: باغی که چشمه آن خشک شده است ، بیابان است.
چون به باغ رسیدم ، دست به دعا برداشتم که خدایا از فضل خود بینیازم کن.
صبح دیدم سنگ بزرگی که در وسط باغ بود، کنار رفته و چشمهای پدید آمده است.
این معجزه در شهر پیچید و آن مرد ثروتمند مرا راضی کرد به 100 سکه که آن باغ را بفروشم.
من فروختم. بعد از چند روز سنگ برگشت و چشمه خشک شد و
آن مرد ثروتمند مجبور شد به 10 سکه آن باغ را به من بفروشد.
من خریدم. 90 سکه داشتم که مالکان باغهای مجاور باغ من،
مرا انسان درویش مسلکی دیدند و باغهای خود از ترس خشکسالی ، ارزان به من فروختند
و من که لطف خدا را در قبال نیت خیر دیده بودم،
همه را به امید خدا خریدم و بعد از چند روز دوباره چشمه جوشان شد و
این همه باغ به خاطر 5 سکه ارث پدری و توکل پدرم در زمان مرگش به خداست.
ندا آمد ای موسی(ع) به بیابان برو. مردی دید که تا گردن در ماسه خود را پنهان کرده بود، علت را پرسید.
مرد گفت: پدر من ثروتمندترین مرد شهر بود، زمان مرگش من گریه می کردم ،
مشتی بر گردن من کوبید و گفت: فرزند، مرد ثروتمندی چون من گریه نمیکند،
حتی خدا هم به تو چیزی ندهد، پدرت آن قدر باقی گذاشته است که 10 نسل کاری نکنید و بخورید.
سالی نکشید همه ثروت من بر باد رفت و اکنون دو سال است حتی لباسی بر تن هم ندارم و
از ترس طلبکاران در ماسههای بیابان از شرمم پنهان شدهام.
شبها در تاریکی چون حیوانات بیرون میروم و شکاری میکنم و
روزها برای حفظ بدنم از سرما در ماسهها پنهان میشوم.
ندا آمد ای موسی (ع)
آن جوان صاحب باغ بیکرانه، نعمت من برای پدری بود که کار نیک کرد و
بخشش به خاطر من به فقرا نمود و زمان مرگش جز چشم امید به کرم من چیزی در بساط نداشت.
و اینکه میبینی، سزای کسی است که ثروت خود را نبخشید و
سهم فقرا را نداد به امید این که فرزندانش بعد او از ثروت او بینیاز شوند.
به آن جوان صاحب باغ بگو،
پدرت با من معامله کرد و من کسی هستم که
یا با بندهام تجارت نمی کنم و رهایش می کنم
و یا اگر تجارت کنم، چه بخواهد چه نخواهد،
غرق نعمتش میکنم،
حتی هر چه را میبخشم او ببخشد،
باز از سیل رحمت و ثروت من نمیتواند خود را رها سازد
و به این جوان هم بگو،
دیگر بر ثروت هیچکس تکیه نکند و
توبه کند و یقین کند جز من کسی نمیتواند ببخشد
چنانچه جز من کسی هم نمیتواند بگیرد.
نیز ، بداند اگر توبه نکند،
بادی میفرستیم تا ماسهها را از کنار بدن او بردارد،
تا از سرما بمیرد. آنگاه قدرت پوشاندن خود را حتی نخواهد داشت.
#پندهای_تاریخ جلد۵
https://telegram.me/eshgekhodayi
عاشقانه های من و خدا
✨
الهی
تو زیباترین یاد در خاطرم،
تو بالاترین سایه ای برسرم.
تو معنای آرامش قلب من،
تو صادق ترین عشق در باورم.
گرفته کمی بغض راه گلو،
و باران اشکی به چشم ترم.
در این آسمان پر از تیرگی،
رحیما نگهدار، بال وپرم.
به طوفان دریای سردرگمی،
خدایا همیشه بمان یاورم.
عاشقتم خدا❤️
.
.
.
https://telegram.me/eshgekhodayi
#داستانک_معنوی
این سوال و جواب میتونه راهگشا و جواب سوال خیلیا باشه
شیطان به خدا عرض کرد: من چند فقره بحث و عرض دارم ولی از اظهار او می ترسم خطاب شد مترس و سئوال کن، عرض کرد:
من اعتراف و اقرار دارم بر اینکه خدای من قادر و عالم و حکیم است در افعال خود. او می دانست قبل از ایجاد من که چه می کنم چرا مرا خلق کرد؟
دوم: این که چرا مرا امر کردی بر طاعت و عبادت خود و حال آنکه از اطاعت من نفعی به تو نمی رسید و چیزی بر خدائی تو نمی افزود و از نافرمانی من چیزی از سلطنت و خدائی تو کم نمی شد.
سوم: اینکه من ملتزم به طاعت و معرفت شدم چرا مرا امر کردی به سجده آدم؟
چهارم: این که چرا مرا به واسطه سجده نکردن لعنت کردی؟ و حال آنکه سالها بندگی کردم و به محض اینکه گفتم: غیر تو را سجده نمی کنم به من خشم کردی.
پنجم: اینکه چرا مرا در بهشت راه دادی که آدم را فریب دهم و اغواء کنم.
ششم: اینکه عداوت مرا با آدم می دانستی چرا مرا بر اولادش مسلط گردانیدی؟
هفتم: اینکه چرا تا قیامت مهلت دادی؟
اگر مرا هلاک کرده بودی همه راحت بودند، این هفت بحث را کرد و یک جواب شنید:
خطاب شد: ای شیطان،
مرا حکیم می دانی؟
شیطان گفت: بله.
خداوند فرمود: پس تمام این بحث های تو بی جا است.
آیا اسلام سبب عقب افتادگی ماست؟
خوابیدن بر سمت راست بدن
یک رومه نگار به یکی از کشور های پیشرفته، سفر می کند ، وبرای تهیه خبر به بیمارستان نزد دکتر ها می رود.
یکی از دکتر ها از او می پرسد که شما مسلمانید؟
در جواب می گوید.؛ بله ولی ای کاش نبودم.
از مسلمان بودنش شرم داشت❗️
دکتر پرسید چرا❓
گفت: این اسلام ومسلمانیت است که مانع پیشرفت علم و دانش شده وما را از جهان معرفت و دانش بی نصیب کرده است!
دکتر دستش را می گیرد ومی گوید با من بیا. به طرف بخش قلب می روند
دکتر آن فرد را جلو تابلو اعلانات بخش قلب نگه می دارد.
به او می گوید.:به این نوشته خوب نگاه کن.
این فرموده پیامبر شماست که به شما سفارش کرده که بر طرف راست بخوابید ودست راست خود را زیر گونه راست خود قرار دهید.
در ادامه میگوید: ما تازه این را کشف کرده ایم ودر تابلو اعلانات نصب کرده ایم تا مردم به این صورت بخوابند.
ولی پیامبر شما بیش از 1400سال قبل این بیان فرموده وشما را نسبت به آن آگاه کرده است.
خیلی وقت نیست مشخص شده که هرگاه فرد به سمت چپ خود می خوابد نیرو وفشار زیادی به قلب وی وارد می شود ، واین امکان وجود دارد که آن فرد دچار مشکل شود.
اگر به سمت راست خود بخوابد قلبش به صورت عادی کار می کند و انسان در آرامش قرار می گیرد و فرد که کف دست راستش را زیر گونه راست قرارمیدهد اتفاقاتی میان آن دو روی می دهد که برای انسان مفید است.
وما تازه به این نتیجه رسیده ایم.
آیا خدا را بخاطر اسلام شکر نمیگویید؟
اعتراض مرحوم راشد به قیمت کارشناسی منزلش!
در زمان پهلوی میخواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوراى ملّى را بسازند و باید ۳۵ خانه خراب میشد، به اطلاع صاحبان خانهها رساندند که خانه شما را مترى فلان مقدار میخریم. هر کس اعتراض دارد، بنویسد تا رسیدگى شود، هیچکس بهجز مرحوم آیت الله حسینعلی راشد تربتی اعتراض نکرد، این جریان خیلى بر مسؤولین گران آمد و گفتند: فقط یک ، اعتراض کرده، بعد مرحوم راشد را دعوت کردند و آماده شدند تا به بهانه این اعتراض او را تحقیرش نمایند.
نزد ایشان آمدند، بعد از سلام و احوالپرسى پرسیدند اعتراض شما چیست؟ گفت:
حقیقتش این است این خانه را من سالها قبل و به قیمت خیلى کم خریدهام و در این مدتزمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قیمتى که شما پیشنهاد کردهاید، زیاد است!
من راضى نیستم از بیتالمال مردم قیمت بیشترى براى خانهام بگیرم.
بهت و تعجّب همه را فراگرفت و یکى از اعضاى کمیسیون که از اقلیتهای دینى بود،
از جا برخاست و مرحوم راشد را بوسید و گفت:
اگر اسلام این است، من آمادهام براى مسلمان شدن.
با اقتباس و ویراست از کتاب جرعهای از دریا
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
#داستانک_معنوی
ماجرایی واقعی
که دکتر راتب نابلسی آنرا روایت میکند :
گفتند : آنجا که تاکسی ها منتظر مسافر هستند ، شخصی فقیر تاکسی را نگه داشت ، راننده به او گفت کجا می روی ؟
گفت: به خیابانی که در پایین کوه هست میروم ولی هیچ درهمی (پولی) ندارم تا به تو بدهم !
گفت : چشم میبرمت سوارشو.
اورا به آخر خیابان رساند ، وقتی که از ماشینش پیاده شد پسرش به بدرقه اش آمد وسؤال کرد : پدر جان آیا با نان آمده ای ؟
گفت : نه والله با نان نیامدم ، و در خود سببش را پنهان کرده بود که هیچ مال و دارایی ندارد که خرج کند و از راننده تاکسی هم شرم کرده بود که پولی به او نداده بود ومسافتی را بدون کرایه طی کرده بود . !
اما راننده تاکسی دوست داشت نیکی خود را تکمیل کند پس کنار کوه پیاده شد وپنج کیسه نان خرید و برایش برد و به او داد !
راننده قسم خورد که فرزندان آن مرد فقیر در چند دقیقه نصف نانها را خوردند از فرط گرسنگی !
بعد از آن راننده برای کسب روزی خود سوار ماشین شد و به طرف شهر به راه افتاد تا مسافران دیگری سوار کند ،
پس دو نفر گردشگر تاکسی را نگه داشتند و به او گفتند که ما را به مطار ببر ، پس آنها را به مطار برد آنها دوهزار و پانصد لیر به او دادند در حالیکه کرایه آنجا فقط پانصد لیره بود
( سبحان الله پنج کیسه نان )
و او در مطار آنها را پیاده کرد و دو گردشگر دیگر سوار شدند و از او خواستند که آنها را به هتل دمشق برساند ، آنها به او دویست دلار پول دادند معادل ده هزار لیره
(اضعافا کثیره )چند برابر پاداش !!
آیا میدانید راننده بعد از آن چکار کرد ؟
بقیه ماجرا شاید قابل تصور نباشد و آن نگرشی بیشتر میطلبد از آنچه گذشت !
راننده برگشت به خانه آن مرد فقیر در کوه ، و برای آنها هر چه آرزویش را داشتند از میوه و شیرینی وگوشت خرید
وبه مرد فقیر گفت همه این رزق به سبب تو بود چون من به تو خدمت کردم خالصانه به خاطر رضای خدا ، وبرای این به اینجا برگشتم تا نفس خودم را بر رضای الله و تعلق خاطر به صفت زیبای جلاله اش یعنی الرزاق تربیت کنم و خود را بر صداقت واخلاص در نیتم تربیت کنم .
سبحان الله !!
بر نیت های خود روزی میگیرید
پس از خود اثری برجا بگذارید
تا طعم زندگی را بچشید .
امام علی ع در یکی از حکمتهای نهج البلاغه فرموده است
هر وقت فقیر شدید بوسیله صدقه با خدا تجارت کنید
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
#حدیث
پیامبر اکرم (ص):
به نقل از جبرئیل: خداوند تبارک و تعالى فرمود: .
بعضى از بندگان مؤمن من،کسانى هستند که مى خواهند از راه عبادت، به درگاه من وارد شوند، ولى من مانع مى شوم، به خاطر این که غرور در آنان به وجود نیاید تا فاسدشان کند.
و بعضى از بندگان مؤمن من، کسانى هستند که ایمانشان جز با فقر، درست نمى شود، که اگر بى نیازشان کنم، بى نیازى فاسدشان مى کند.
و بعضى از بندگان مؤمن من، کسانى هستند که ایمانشان جز با ثروت، درست نمى شود که اگر نیازمندشان کنم، نیازمندى فاسدشان مى کند.
و بعضى از بندگان مؤمن من، کسانى هستند که ایمانشان جز با بیمارى، درست نمى شود، که اگر به آنان تن درستى ببخشم، تندرستى فاسدشان مى کند.
و بعضى ازبندگان مؤمن من، کسانى هستند که ایمانشان جز با تن درستى، درست نمى شود که اگربیمارشان کنم، بیمارى فاسدشان مى کند.
در حقیقت، من، بندگانم را با آگاهى که ازدل هایشان دارم اداره مى کنم؛ چراکه من داناى آگاهم».
خداوند در انتهای سوره بقره فرموده است:
اوست که هیچ کس را بیش از طاقت و توانش تکلیف و امتحان نمی کند.
التوحید، ص ۳۹۹، ح ۱
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
❤️
#حدیث
حضرت علی (ع):
خداوند متعال به حضرت داود علیه السلام وحى فرمود:
اى داود! تو مى خواهى،
من هم مى خواهم ،
ولى جز آنچه من میخواهم نمى شود
پس اگر تسلیم آنچه من مى خواهم بشوى،
آنچه را هم تو مى خواهى عطایت مى کنم
امّا اگر تسلیم آنچه من مى خواهم نشوى،
در آنچه خودت مى خواهى تو را به رنج مى افکنم و
جز آنچه هم که من بخواهم نخواهد شد.
اینجاست که میگن
باخدا باش وپادشاهی کن
و خداوند در قرآن فرموده است
چه بسا چیزی را دوست دارید
حال آنکه شر شما در آن است
و چه بسا چیزی را دوست نمی دارید
حال آنکه خیر شما در آن است
و خدا میداند و شما نمی دانید.
سوره بقره آیه ۲۱۶
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
عاشقانه های من و خدا
.
از میان همه شغل های جهان .
عاشقی را برگزیدم .
که شغلی تمام وقت است .
کارفرمایی به جز خداوند ندارم .
وهمکارم با درخت که می روید .
و با خورشید که می تابد .
و با زمین که می گردد
همه روزها، روز عشق است .
و نه پنج شنبه ها تعطیلم .
و نه جمعه ها
شغلم حقوق ثابتی ندارد.
بیمه و بازنشستگی هم؛.
اما تا بخواهی مزایا دارد
و چه مزیتی از آن بالاتر .
که کارمند کوچکی باشی .
در سازمانی که خدا اداره اش می کند
✍عرفان نظر آهاری
منم آن عاشق عشقت
که جز این کار ندارم.
❣ #عاااشقتم_خدا
╭✹••••
‿ ╯
#تلنگر
میخ طویله های اسارت
عیسی مسیح را دوست می دارم.
مردی جوان که در سی سالگی به خاطر باورهایش به صلیب کشیده شد.
عیسی مسیح را نه گردن زدند نه تیرباران کردند ونه حلق آویز
با دوتا میخ طویله توی کف دستش
اورا به صلیب کشیدند
میخ طویله های عیسی مسیح آهنی وقابل لمس بود
هرکسی می توانست آن ها را ببیند وببیند که چگونه مسیح روی صلیب ذره ذره آب می شود
؛
دراین کریسمس به میخ طویله های نامرئی فکر می کنم به میخ طویله هایی که کف دست آدمی کوبیده می شود و او را به صلیب می کشد وذره ذره جانش را می گیرد.
مارا میخ طویلۀ باورهایمان به صلیب کشیده است
ما را میخ طویله های کینه، نفرت، خودخواهی، و میخ طویله های بی تفاوتی به رنج انسان های اطرافمان بیرحمانه مصلوب کرده است
انسان امروز را روابط ظالمانه وقبیله ای، قوانین احمقانه وغیر انسانی ذره ذره نابود می کند
؛
میخ طویله نامرئی شکل های مختلفی دارد:
به نام عشق کوبیده می شود
به نام همسر
به نام قوم وقبیله
به نام شرف
به نام آبرو
به نام مذهب
به نام های مختلف
و انسانی که باید رها وآزاد باشد مثل پرنده
مثل هوا
و به دنیا آمده است که سرمست باشد وسرخوش
ذره ذره آب می شود
ذره ذره.
╭✹••••
‿ ╯
ولادت پیامبر بزرگ خدا بر مسلمانان و مسیحیان عزیز و رهروان آن حضرت مبارک
#یک_لحظه_سکوت_قدری_تامل
عشق خدایی
چرا مولانا کمتر از "گناه" میگوید؟
مثنوی مولوی، یک اثر بینظیر معنوی است. ولی جالب است بدانید آن میزان که ادیان و مذاهب درباره گناه و معصیت، حلال و حرام، نجاست و طهارت انسان را انذار و هشدار دادند، مولانا در آثارش سخن نگفته است، چرا؟!
خداوند، عشق مولاناست،
اما چرا عبور از خطوط قرمز و حدود الهی او را حساس نمیکند،
رگ غیرتش باد نمیکند،
تعصب مذهبیاش گل نمیکند،
و خونش به جوش نمیآید،
چرا؟!
آیا مولانا گستاخ است؟!
یا او برای تقرب به خدا «روش دیگری» را به ما نشان میدهد؟!
رازش این است که مولانا، نگرشی را در مخاطب و دیندار ایجاد میکند که بر پایه آن نگرش، اساسا سراغ گناه نمیرود.
او تصویری از خدا ایجاد میکند که عاشقانه است و دیگران را نسبت به خدا محبوب میکند،
او به جای توجه به میل و حب انسان به غرائز مادی و ظاهری، انسان را متوجه "عشق برتر" میکند:
"بهر نان شخصی سوی نانوا دوید
داد جان چون حسن نانوا را بدید"
مولانا به جای نان، از حسن نانوا میگوید، و آن خداست.
چقدر زیبا!
عشق اول و برتر انسان خداست!
آیا انسان به عشقش خیانت میکند؟
آیا انسان معصیت محبوبش را میکند؟
هرگز!
بنابراین وقتی رابطه مهرآمیز و عاشقانه میان دو طرف ایجاد شد، ناگزیر معشوق خودش را به رنگ عاشق در میآورد:
"عشق آن شعله ست
کاو چون بر فروخت
هر چه جز معشوق
باقى جمله سوخت"
ورای لغزشهای مولانا که طبیعت اندیشه بشری است، مثنوی او، میناگر عشق و عرفان، و تفسیرگر آیات معرفتی قرآن است.
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
#مناجات_عاشقانه
به به
دعاهایی که خدا در قرآن بهمون تقلب داده که اینطوری ازش بخواهیم
6 دعــــای قــــــرآنــــــی
1ربَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتحْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ «البقره۲۵۰»
پروردگارا! (بر دلهایمان آب) صبر و شکیبائی بریز و گامهایمان را ثابت و استوار بدار و ما را بر جمعیّت کافران پیروز گردان.
2ربَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسینا أَوْ أَخْطَأْنا «البقره۲۸۶»
پروردگارا! اگر ما فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را (بدان) مگیر (و مورد مؤاخذه و پرس و جو قرار مده)
3ربَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا «البقره۲۸۶»
پروردگارا! بار سنگین (تکالیف دشوار) را بر (دوش) ما مگذار
آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان) بر (دوش) کسانی که پیش از ما بودند گذاشتی.
4ربَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ «آلعمران۸»
پروردگارا! دلهای ما را (از راه حق)
منحرف مگردان
بعد از آن که ما را (حلاوت هدایت چشانده و به سوی حقیقت)
رهنمود نمودهای،
و از جانب خود رحمتی به ما عطاء کن. بیگمان بخشایشگر توئی تو.
5ربَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعادَ «آلعمران۹»
پروردگارا! تو مردمان را در روزی که
تردیدی در آن نیست جمع خواهی کرد
(تا همگان را در برابر کارشان پاداش دهی و بدین امر وعده دادهای و) بیگمان خدا خلاف وعده نمیکند.
6ربَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ «آلعمران۱۶»
پرودگارا! ما ایمان آوردهایم، پس گناهان ما را ببخش و
ما را از عذاب آتش (دوزخ) به دور دار.
آمین یا ارحم الراحمین
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
.
جـــانـان
بــرای عــاشــق تــو شدن
هیچ بــهــانـہای لازم نیست
هرچــہ باشد،
میان این هـمـہ الـفـبـا
تـنـهـا تــویــی ڪہ
حــرفــــ نداری
«سـپاس خــــدای را
ڪـہ اول است
و پیش از او اولی نبوده
و آخــر است
و پس از او اخری نباشد».
بقول ناصر پروانی
❣️خواستم
❣️شعری بگویم
❣️با حروفی
❣️غیر #عشق
❣️هرچه آمد
❣️عین بود
❣️و شین بود
❣️قاف بود
#عاااشقتم_خدااا
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
زمانی که حضرت داوود علیه السلام بر مملکتی حکومت میکرد و پیامبر و پادشاه آن سرزمین بود و قوم بنی اسرائیل را رهبری و هدایت مینمود، در جنگهای بسیار نیز شرکت کرده بود و میکرد و در تمامی آنها پیروز و موفق شده بود. حتی در زمان کودکی حضرت داود در جنگی حضور داشت و سردار بزرگ فلسطینی ها یعنی «جالوت» را از پا درآورده بود و همین امر سبب شکست سپاه فلسطینیها از سپاه بنی اسرائیل به فرماندهی طالوت شده بود.
طالوت به نشانه ی سپاسگزاری از حضرت داود علیه السلام دختر خود میکال را به همسری او درآورد و به او فرماندهی سپاه بنی اسرائیل را واگذار کرد و هر چه که میخواست در اختیارش میگذاشت و خلاصه تمام آنچه یک فرمانده سپاه باید داشته باشد، در اختیار حضرت داود قرار گرفت و از قضا همیشه هم در مبارزات و جنگهایش پیروز و سرفراز بود.
القصه در زمان پیری این پیامبر عزیز که پادشاه بنی اسرائیل بود. هر کسی که احتیاج به قاضی زبردست و استاد داشت، نزد او میآمد. زیرا در آن زمان حضرت داود بهترین قاضی بود و عادلانه ترین و کاملترین قضاوتها و داوریها را میکرد.
یک روز مردی پیش حضرت داود علیه السلام آمد و گفت: گوسفندان مردی در نیمه های شب گذشته به داخل باغ انگور من شدند و تمامی انگورهای باغ مرا خورده اند و اکنون به من شکایت از آن مرد نزد شما آمده ام تا درباره آن قضاوت کنید. حضرت که خود جواب آن را میدانست تمام فرزندانش را جمع کرد و از آنها قضاوت درباره آن مرد را پرسید. پس همه فرزندان به فکر فرو رفتند ولی نتوانستند به هیچ جوابی برسند.
تنها فرزند کوچک او، سلیمان علیه السلام بود که گفت: پدرجان من جواب این پرسش را میدانم و پاسخش این است که باید گوسفندان آن مرد که انگورهای باغ را خورده اند را به صاحب باغ انگور بدهند تا از پوست و شیر و گوشت آنها استفاده کند و امرار معاش کند و زندگی خود را بگرداند. تا اینکه باغش دوباره پس از یکسال میوه بدهد و او آن وقت میتواند گوسفندان آن مرد را به او بازگرداند و خود نیز از ثمره باغش استفاده کند و بابت گوسفندان نیز چیزی نباید بپردازد، زیرا چیزی که عوض دارد گله ندارد.
پس داود علیه السلام به سلیمان پسرش آفرین گفت و این قضاوت از طرف خداوند نیز تایید شد و بدین ترتیب سلیمان علیه السلام بعد از داود علیه السلام برگزیده شد تا بتواند بعد از پدرش حضرت داود علیه السلام مردم را به بهترین صورت هدایت و راهنمایی کند.
سلیمان علیه السلام پس از اینکه به پیامبری مبعوث شد تمام زمین و زمان و باد و اجنّه و تمامی حیوانات و جانوران تحت فرمان او بودند و او بر همه اینها حکم میراند و به هر کدامشان که دستوری میداد، اجرا میکردند. پس بدین ترتیب حضرت سلیمان براساس قضاوت درستش که از طرف خداوند نیز تایید شد به مقام پیامبری رسید.
✍️سدید الدین محمد عوفی
منبع مقاله :
مهرداد، آهو؛ (1389)، 62 داستان از (کلیله و دمنه- تنامه- مرزبان نامه- مثنوی معنوی- تحفةالمجالس- سندبادنامه- قابوسنامه- جوامع الحکایات- منطق الطیر)
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
قمارباز معروف و مقتدری در قونیه بود که او را پاشاخان میگفتند.
پاشاخان بر سر میز قمار نشسته بود،
که جوانی با او قصد قمار کرد.
همگان آن جوان را از نشستن بر سر میز قمار با پاشاخان منع کردند،
اما جوان که در رؤیای رها شدن از زندگی سخت بود،
بر سر میز قمار نشست و همان ابتدا باخت و هرچه داشت همانجا خالی کرد.
بر سر میز قمار به پاشاخان گفتند،
این جوان فقیر و بینواست و
از سر فقر تمام زندگی خود را فروخته و با تو قمار میکند؛
بر او بباز تا صدقهای بر او کرده باشی تو که شکر خدا از مال دنیا بینیازی.
اما پاشاخان گوش نکرد و
جوان هر چه هم از اندک مال دنیا داشت به پاشاخان باخت و با چشمانی گریان راهی خانه شد.
از او سوال کردند چرا بر او نباختی؟؟
گفت: «من اگر بر او میباختم او سود میبرد و تشویق میشد تا بر قماربازی خود ادامه دهد،
من شیرینی قمار را از او با زهر و تلخی باختن گرفتم،
تا در جوانی پا در مسیر گمراهی برای تحقق آرزوهای پوچ خود نگذارد.
چنانچه روز اول من هم مانند او فقیر و روستایی بودم که بر سر همین میز قمار بر من باختند و
مرا قمارباز کردند؛ کاش نمیباختند.»
اگر گاهی در زمان معصیت و گناه فَرَجی در کار ما حاصل نمیشود، این لطف و عنایت خداست.
ومَا أُبَرِّئُ نَفْسِی ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی ۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (یوسف - 53)
☘️و من (خودستایی نکرده و) نفس خویش را از عیب و تقصیر مبرّا نمیدانم،
زیرا نفس امّاره انسان را به کارهای زشت و ناروا سخت وا میدارد
جز آنکه خدای من رحم کند، که خدای من بسیار آمرزنده و مهربان است.
اگر در معاملهای حرام و ناخالص و مشکوک آستین بالا میزنیم و اما ضرر میکنیم؛
این نظر عنایت خداست که نفس امّاره ما را به سوی گناه سوق میدهد
ولی حضرت احدیت بر ما رحم میکند که طعم و مزه مال حرام را بر مذاق خود نچشیم.
اگر روزی هوس گناه میکنیم و میخواهیم با نامحرمی ارتباط برقرار کنیم و
شرایط یا جور نمیشود یا بهم میخورد نشان محبت خداست.
همان اول میبازیم که دیگر سمت خطا نرویم و بعد از مدتی با کلی بارِ معصیت که کسب کردهایم برگردیم.
گاهی باختن همان ابتدا عین بردن است.
فلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّىٰ إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ (انعام - 44)
☘️پس چون آنچه به آنها تذکر داده شد همه را فراموش کردند
ما هم درهای هر چیز را به روی آنها گشودیم
تا چون به نعمتی که به آنها داده شد شادمان و مغرور شدند
ناگاه آنها را (به کیفر اعمالشان) گرفتار کردیم و آن هنگام (خوار و) ناامید گردیدند.
**************************
یاد اون شعر معروف افتادم که میگف.
خدایا چه شیرین است
در قمار زندگی
همه ام را به تو ببازم
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
#داستانی_واقعی از
روایت #شب_اول_قبر
آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند :
شب اول قبرِ آیتالله شیخ مرتضی حائری برایش نماز لیلة الدّفن خواندم، همان نمازی که در بین مردم به نماز وحشت معروف است.
بعدش هم یک سوره یاسین قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هدیه کردم .
چند
شب بعد او را در عالم خواب دیدم. حواسم بود که از دنیا رفته است. کنجکاو
شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟!
پرسیدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای
حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه،
انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعریف کردن.
وقتی
از خیلی مراحل گذشتیم، همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به
آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی
را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم.
خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشهای نشستم و
زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پایین
پاهایم، صداهایی میآید. صداهایی رعبآور و وحشتافزا! صداهایی نامأنوس که
موهایم را بر بدنم راست میکرد. به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که
مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود.
بیابانی بود برهوت با
افقی بیانتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک
میشدند. تمام وجودشان از آتش بود.
انگار داشتند با هم حرف
میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم
شروع کرد به لرزیدن. خواستم جیغ بزنم ولی صدایم در نمیآمد. تنها دهانم
باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد.
بدجوری احساس بی کسی و غربت کردم و گفتم خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم
همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم.
صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد.
هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقبتر و عقبتر میرفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند.
نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش.
ابهت
و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود
آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای
حائری! ترسیدی ؟
من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، آن هم
چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به این حد نترسیده بودم. اگر یک لحظه دیرتر
تشریف آورده بودید حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من
میآوردند.
بعد به خودم جرأت بیشتر دادم و پرسیدم: راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید.
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگریستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا هستم.
آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زیارت من آمدید
من هم ۷۰ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد،
این اولین مرتبهاش بود ۶۹ بار دیگر هم خواهم آمد.
هـرگز حسـد نبردم بر منصبی و مالی
إلّا بر آن کـه دارد با دلبـری وصالی
#سعدی
شهادت امام رضا ع تسلیت باد
خدایا بحق امام رئوف
ولی نعمت ایرانیان
آقا علی بن موسی الرضا
همه ما را عاقبت به خیر بگردان
آمین.
*****************************
❤️ کانال تلگرامی عشق فقط خدا ❤️
آنها که دستشان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند ،
می رفتند و پشت سر دروگران راه میرفتند و
خوشه های جامانده را از زمین بر می داشتند و
گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور می داد که
شه درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید .
حافظ می فرماید :
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
فکر می کنم بسیاری از دستفروشان
« خوشه چین » های روزگار ما هستند ،
آنها که در این هوای سرد چشم دارند
به اینکه از جیب ما « اسکناسی » بیرون بیاید و
چیزی از بساط مختصرشان بخریم .
گاهی لازم است شه درو کنیم و شه خرج کنیم .
" امید کسی را ناامید نکنیم "
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
راز_قصه توکل
مرﺩ ﺳﺮﺮﺳﺘ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﺎﺭ ﻣ ﺮﺩ،
وی ﺩﺭ ﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﻦ ﺷﻞ ﻣﻤﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺩﺍﺩ.
یک ﺭﻭﺯ ﺍﻭ ﺳﺮ ﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ.
به همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻔﺖ:
ﺑﺎﺪ ﻣﻦ ﺩﻨﺎﺭ ﺯﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﺮ ﻏﺒﺖ ﻧﻨﺪ.
زﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑه خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﺒﺖ ﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘ ﻪ در روز بعد ﺳﺮﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ
ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺮﺩ.
ﺎﺭﺮ ﺰ ﻧﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﻞ ﺯﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﺮﺳﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗ ﺎﺭﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﺮ ﻏﺒﺖ ﺮﺩ.
ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑه شدت ﺧﺸﻤﻦ ﺷﺪ ﻭ ﻔﺖ:
ﺩﻨﺎﺭ ﺭﺍ ﻪ ﺑﺮﺍﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻢ ﺮﺩ.
ﻭ ﺎﺭﺮ باز هم ﺰ ﻧﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید.
ﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻔﺖ:
ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﺎﺩ ﺮﺩﻡ ﺰ ﻧﻔﺘ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﻢ ﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﺰ ﻧﻔﺘ!
ﺎﺭﺮ ﻔﺖ:
ﻫﻨﺎﻣ ﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﺒﺖ ﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ
ﺑﺮﺍ ﻫﻤﻦ ﻏﺒﺖ ﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧ ﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩ
ﻔﺘﻢ ﺍﻦ ﺭﻭﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻭ ﻫﻨﺎﻣ ﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﺒﺖ ﺮﺩﻡ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻮﻥ ﻪ ﺩﻨﺎﺭ از حقوقم ﻢ ﺷﺪ
ﻔﺘﻢ ﺍﻦ ﺭﻭﺯﺶ ﺑﻮﺩﻩ، ﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﻪ ﺯﺒﺎﻨﺪ ﺭﻭح ها ﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﺸﺪﻩ
ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضی اند ﻭ
ﺍﻓﺰﺍﺶ ﻭ ﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯﺸﺎﻥ ﺭﺍ حکمت الهی میدانند و
به ارباب و پادشاه ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤ ﺩﻫﻨﺪ
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد ؛
دلم میخواهد یکی از بندگان خوبت را ببینم.
خطاب آمد در صحرا برو ؛آنجا مردی هست که در حال کشاورزی کردن است.
او از خوبان درگاه ماست.
حضرت آمد و دید مردی در حال بیل زدن و کار کردن است.
حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که
خداوند میفرماید از خوبان ماست .
از جبرییل پرسید. جبرییل عرض کرد
الان خداوند بلایی بر او نازل میکند ببین او چه میکند.
بلایی نازل شدکه آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد
فورا نشست ؛ بیلش را هم جلوی رویش قرار داد.
گفت : مولای من تا تو مرا کور میپسندی ؛
من کوری را بیش از بینایی دوست دارم.
اشک در دیدگاه حضرت حلقه زد ؛
رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبر خدا هستم و مستجاب الدعوه ؛
میخواهی دعا کنم تا خداوند چشمانت را دوباره بینا کند ؟
مرد پاسخ داد : نه . حضرت فرمود چرا؟
گفت : آنچه پروردگارم برای من اختیار کرده
بیشتر دوست دارم تا آنچه را
که خود برای خود میخواهم.
خدایا راضیم به رضایت و
تفسیر بندگی و عشق جز این نیست
خدایا❤️
✨هر کسی در طلب و
✨در پی چیزیست و من
در تو
دیدم همه
آنچه که
میخواهم را.
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
#مناجات_عاشقانه
به به
دعاهایی که خدا در قرآن بهمون تقلب داده که اینطوری ازش بخواهیم
6 دعــــای قــــــرآنــــــی
1ربَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّت أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ «البقره۲۵۰»
پروردگارا! (بر دلهایمان آب) صبر و شکیبائی بریز و گامهایمان را ثابت و استوار بدار و ما را بر جمعیّت کافران پیروز گردان.
2ربَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسینا أَوْ أَخْطَأْنا «البقره۲۸۶»
پروردگارا! اگر ما فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را (بدان) مگیر (و مورد مؤاخذه و پرس و جو قرار مده)
3ربَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا «البقره۲۸۶»
پروردگارا! بار سنگین (تکالیف دشوار) را بر (دوش) ما مگذار
آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان) بر (دوش) کسانی که پیش از ما بودند گذاشتی.
4ربَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ «آلعمران۸»
پروردگارا! دلهای ما را (از راه حق)
منحرف مگردان
بعد از آن که ما را (حلاوت هدایت چشانده و به سوی حقیقت)
رهنمود نمودهای،
و از جانب خود رحمتی به ما عطاء کن. بیگمان بخشایشگر توئی تو.
5ربَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعادَ «آلعمران۹»
پروردگارا! تو مردمان را در روزی که
تردیدی در آن نیست جمع خواهی کرد
(تا همگان را در برابر کارشان پاداش دهی و بدین امر وعده دادهای و) بیگمان خدا خلاف وعده نمیکند.
6ربَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ «آلعمران۱۶»
پرودگارا! ما ایمان آوردهایم، پس گناهان ما را ببخش و
ما را از عذاب آتش (دوزخ) به دور دار.
آمین یا ارحم الراحمین
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
به کجا دارم می روم!!!
روزی انیشتین در امریکا با قطار در حال مسافرت بوده که
مامور قطار برای دیدن بلیت سر می رسد،
اما انیشتین هر چه که می گردد بلیت را پیدا نمی کند.
مامور که این وضع را می بیند، می گوید:
"حضرت استاد! کیست که شما را نشناسد و یا شک کند شما بلیت نگرفته اید.
نیازی به نشان دادن بلیت نیست".
و از کوپه او دور می شود.
انیشتین سری به نشانه تشکر تکان می دهد.
مامور بعد از تمام کردن کوپه های دیگر این واگن،
نگاهی به عقب می اندازد و متوجه می شود انیشتین همچنان در حال گشتن است.
برمی گردد و می گوید:
"پروفسور انیشتین! گفتم که شما را می شناسم و
نیازی به بلیت نیست، چرا باز هم نگرانید؟"
انیشتین جواب می دهد:
"این هایی که گفتی خودم هم می دانم، دنبال بلیت هستم ببینم به کجا دارم می روم!!!
پی نوشت خادم وبلاگ:
همه ما میدانیم که انیشتین علیرغم هوش علمی بالایی که داشت
خیلی حواس پرت هم بود و حتی روزی وقتی میخواست نیمرو درست کند
بعد از مدتی متوجه شده بود که ساعتش را بجای تخم مرغ در تابه انداخته بود
اما اگر بخواهیم متفکرانه به این داستان نگاه کنیم
یک روی نتیجه گیری از این داستان هم این میتواند باشد
نکند در باد مقام و جایگاه فعلی مان مسیراصلی مان را گم کنیم و
ندانیم از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت.
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
#تلنگر
دیدید در بعضی آگهی ها میگن
#کافیست_فقط_یکبار_امتحان_کنید
#قرآن_کتاب_آسمانی
این مورد رو بیش از یک آگهی جدی بگیرید و
واقعا کافیست یکبار امتحان کنید و
قران رو با ترجمه بخونید و جواب یک عمر سوالات زندگیتون رو از خدا پاسخ بگیرید
با عمل به توصیه های خود خدا عاقبت بخیر دنیا و اخرت میشید
کاستی ها و مشکلات دنیا اذیتتون نمیکنه و
عبادت هاتون رو با عشق به خدا انجام میدین نه اینکه رفع تکلیف بکنید
هم برا زندگی مادی و دنیاتون نسخه داره هم برا دنیای ابدیتون
برای اقتصاد و اخلاق در خانواده و جامعه
علوم زیست و تاریخ و پزشکی و نحوه و فلسفه خلقت دنیا و
علوم هفت آسمان و زمین و زیر زمین و دریاها.
و هر علمی که میشناسید
داستان اقوام پیشین و نحوه زندگی آنها و پیامبراشون
و اینکه عاقبت چه شدند
یعنی واقعا نمیشه با کلمات و جملات ارزش و جذابیت این کتاب آسمانی رو توصیف کرد
اونایی که برا هر آیه دنبال دلیل علمی هستن سرچ کنید
معجزات علمی قرآن کریم
در این سایت سمت چپ وبلاگ و با عنوان آیات تاثیر گذار قرآن ببینید و همچنین
در سایت موسسه باور باران بیش از صد معجزه علمی ثبت شده است
خیلی تعجب میکنم اونایی که قرآن رو حتی یکبار نخوندن
در فضای مجازی در برابرش گارد میگیرن
یه سری هم هستن یک آیه رو علم میکنن میگن ببین این حرف قرآنه
و اینجا حرف از جهنم و کشت و کشتار و عذاب و اینا هست و من به این قرآن کافرم
بدون اینکه ببینن این آیه در کجا و چه شرایطی نازل شده
وآیات متقابلش رو ببینن که در مورد بهشت و بشارت و امید و عشق هستند
مثل اینکه یه ادم چاقو بدست میبینه و
میگه این شخص سر تا پا خشونته
صبر کن داداش شاید قصاب محله است
شاید میخواد سیب پوست بکنه برات
و یا هر کاری درست که با چاقو انجام میدن دلیل چاقو بدست گرفتنشه
یا مث اینکه یه چرخ دنده از یه ساعت رو نشونت میدن میگن این چیه
میگم هیچی شما اینو بزار کنار بقیه اجزای ساعت بعد بگم چیه
حرف آخر اینکه قرآن نیازی به مدافع و مبلغ بیسوادی چون بنده ندارد
قرآن صاحب دارد و مدافع قرآن خود خداوند است با آیاتش و برای هر سوالی پاسخ دارد
بشرطی که سوال کننده بدنبال پاسخ باشد نه لجاجت
پس رسیدیم به همون حرف اول
کافیست فقط یکبار امتحان کنید
عاقلان را اشاره ای بس است.
اینم بگم در این ماه بهتر میفهمیم و درک میکنیم قرآن رو و اثر هدایتش بیشتره
مرتضی زمانی
خادم وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
ما معمولاً ماه رمضان رو به عنوان ماهِ روزه میشناسیم.
و تا میگن ماه رمضان، اوّل از همه یاد روزه و سحری و افطاری و. میافتیم،
ولی.
شناسنامهای که خدا برای ماه مبارک رمضان،
در آیات مبارکه سوره بقره اعلام میکنه، در درجه اوّل قرآن است:
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ (بقره/۱۸۵)
ماه رمضان، ماهی که قرآن در آن نازل شده است.
بعد در دنبالهی آیه صحبت از روزه و روزه گرفتن در این ماه میکنه:
فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ (بقره/۱۸۵)
پس هر کس از شما که این ماه را درک کرد، باید آن را روزه بدارد.
یعنی ماه رمضان، قبل از اینکه ماهِ روزه باشه،
ماهِ قرآن است، و خدا شناسنامهی این ماه رو به نام قرآن زده.
در این ماه بیشتر قرآن بخونیم و بیشتر با قرآن انس بگیریم.
قرآن باعث برکت و نورانیت در زندگی میشه.
انس باقرآن، به وقت و عمر و فهم و رزق و.
خلاصه به همه زندگیِ آدم برکت میده.
درباره این سایت